ببخشيد که مزاحمتون ميشم... انقدر نگران استادمونم که نميدونم چه کار بايست کنم .... ميدونستم وبلاگ دارن اما نداشتم آدرسشو ... و حالا که اومدم و ديدم بقيه دانشجوهاش خيلي زودتر از من تو وبلاگش براش کارايي کرده ن هم از خودم خجالت کشيدم و هم خشحال شدم که ايشون اقلا اينجا ديگه غريب نيست!! تو دنياي واقعي که غريب بود!!اومدم نت و چون مطمئنم انساني مث ايشون ، قطعا حتي توي دنياي نت هم با انسانهاي والايي مراوده دارند آدرس وبشو از بچه ها گرفتم گفتم ميرم سراغ تک تک لينک هاي وبلاگش و ازشون خواهش ميکنم دعاش کنند. خواهش ميکنم تو نيايشتون فراموشش نکنين. من نميدونم دوستان ايشون چه ديني دارن اما فقط اينو يادمه که هميشه تو کلاس و همه جا به ما ميگفت آزادگي آدمها مهمه نه دينشون. منم به پيروي ازايشون ازتون ميخوام هر مسلک الهي که داريد تو عباداتتون دعاش کنين. اين تصادف يه شروع تلخ بود براي ما که تازه بفهميم استادمون بيماري جسمي ديگه اي هم داشته و بروش نمياورده. دردهايي که با اين حادثه سر باز کردند و ... متاسفاه بخشيش بنظر لاعلاج مياد. البته نظر قطعي اين نيست... اما درصد نجات کمه. حالا ماييم و خاطره انساني که اول دوستمون بود و "بعد" استادمون...نميفهمم ديگه دارم چي مينويسم... همين کامنتو ميخوام برا "همه" بذارم... شايد که به دعاي يکي از اين آدمهاي خوب، استاد ما شفا بگيره. هميشه ميگفت هر کي دردش بيشتره بدونه که خدا بيشتر دوسش داره. ايشون استاد معارف و اخلاق نبود!!!... اصلا نه رشته اش ربطي به اين حرفا داشت و نه ظاهرش!! اما مني که يه روزي از دين متنفر بودم حالا عاشق دينمم! مني که بهيچ قيمتي قيد آرايشمو نميزدم حالا به اينجا رسيده م که بشينم به فلسفه حجاب فک کنم!! و اين معجزه رو اين انسان کرد با من! کي تا حالا ديده کسي که کارش و رشته ش تدريس فرهنگ بيگانه ست لابلاي همون درسا (که ظاهرا هيچ ربطي نه به اسلام داشت و نه به ايران) تبليغ دين کنه براي ايران و ايراني غصه بخوره ... همه ش ميگفت دين زوري نيس!! دليه!! و الحق که دلهاي همه مون تو دستش بود!! ... من انقدر در سجاده م نمي بينم که خدا رومو بگيره برا همين از شماها دارم ميخوام دعاش کنين. و چه زيبا اسم وبلاگش رو گذاشته بود سي مرغ! http://simorgh01.parsiblog.com