سلام
خیلی از آدمهای سیگاری بدم میآید. به نظرم انسانهایی ضعیفالنفس هستند که جوانی را با عیاشی و بیهدفی پیوند ذهنی میدهند و پس از آن نیز با اینکه غالباً از عادت خود دلچرکیناند، ولی شهامت ترک آن را ندارند! مدّتها به سوداگران این عرصه میاندیشیدم که چه بیرحمانه با دود سیگار، ذرّههای بدن مردمان جاهل را میدزدند و سکّهوار در خزانهی خود جمع میکنند. البته چندی است که دانش جمعی افزایش یافته و در پی آن، مبارزان مصرف دخانیات نیز! ولی مافیای بزرگی که پشت پرده در حال فربه شدن است، راه و رسم خود را خوب بلد است! بسیار متأسف بودم وقتی میدیدم از بهترین و جدیدترین اتومبیل گرفته تا قدیمیترین مدل آن، در هر چه نقص داشته باشند محال است فندک و جاسیگاری را فراموش کرده باشند! چند سال پیش هنگامی که خبر تولید خودروی ملّی منتشر شد، بیصبرانه منتظر رؤیت خودرویی بومی با ارزشهای وطنی بودم، ولی ناباورانه مشاهده کردم که یک جاسیگاری نیز برای سرنشینان عقب درنظر گرفتهاند و برای آنکه شارژر موبایل در دود کردن سیگار وقفه نیندازد، فندک را از محل شارژ گوشی جدا کردهاند!
نمیدانستم در ایران عزیز هم سوداگرانی غولپیکر وجود دارند که مانند اختاپوس در همهجا نفوذ میکنند تا شیرهی جوانان ما را بکشند. ولی وقتی پیام جناب آقای سید محمود ابطحی، مدیرعامل شرکت دخانیات ایران (!) را از نظر گذراندم، آگاه شدم و البته متأسف!
بخشی از پیام ایشان:
شرکت دخانیات ایران با قدمتی بیش از هفتاد سال بر اساس قانون انحصار (سال 1307 هجری شمسی) نسبت به توسعه و ساماندهی این صنعت اهتمام ورزیده و به عنوان یکی از بزرگترین گروههای دخانیات خاورمیانه بر آن است تا ضمن تولید و عرضهی انواع محصولات و فرآوردههای دخانی، در رشد و توسعهی اقتصادی کشور نقشی ایفا نماید.
... ما از یک سو با استفاده از فناوریهای پیشرفته و تکیه بر تجربیات نوین علمی قصد داریم بهترین محصول را به مشتریان خود عرضه نمائیم و از سوی دیگر با بهرهگیری از روشهای روز بازاریابی در صدد دستیابی به سهم شایستهای از بـازارهای مصرف داخـلی و منطقهای هستیم.
... ما با التزام به رفتار صادقانه بر این باوریم که با بهرهمندی از شرایط مناسب اقلیمی و منطقهای و داشتن تجربه، توان و دانش فنی طراحی و تولید فرآوردههای مرغوب دخانی، میتوانیم سهمی در ارتقای جایگاه صنعتی کشور داشته و سرآمدی اقتصادی و صنعتی ایران اسلامی را در منطقه اثبات نمائیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: از معدود دفعاتی است که دعا میکنم یکی از مسئولین کشورم در تحقّق آرمانهایش موفّق نشود! ارتقای جایگاه صنعتی کشور با چنین وسیلهای توی سرتان بخورد انشاءاللهتعالی!
بالاخره شروع شد. اگرچه در فرم مشکل دارد، ولی چون معنایش قرآنیست تماشایش را از دست نمیدهم.
پردهی اوّل: ...بوتیفار از زیادهخواهی کاهنان معبد میآشوبد و یوسف را به خاطر کاهش سهم زیادهی آنان تحسین میکند...
پردهی دوم: ...یوزارسیف با سینیهای بزرگ غذا وارد میشود و آنها را در برابر بوتیفار و زلیخا مینهد. انواع غذاها روی میز عزیز مصر به جلوه نشستهاند...
بوتیفار به مملکت خویش خائن نبود. ولی همین تجمّلات کافیست تا خدا حکومت او و فراعنه را نپسندد و تنها پیامبران را لایق حکومت بداند.
خدا را شکر که مسئولان و مدیران در نظام جمهوری اسلامی، بیمنّت خدمت میکنند و با مردم و ولینعمتان خویش همسفره میشوند! (انشاءاللهتعالی)
دیروز به بهانهای در دومین همایش بینالمللی صنعت پالایش نفت ایران شرکت کردم. با خود این همایش کاری ندارم، بلکه مقصودم در این نوشتار مکان برگزاری آن است:
مرکز همایشهای بینالمللی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران!
پردهی سوم: هنگام ناهار، تمام مدیران و مسئولان و مدعوان همایش، به سالن غذاخوری ویژه دعوت شدند. قبلاً نیز رفته بودم، فرقی نکرده بود و این بار نیز با غمی جانکاه از غذاخوری خارج شدم. به راستی اگر کسی حتی از هر غذا فقط یک قاشق تناول میکرد، نمیتوانست طعم همهی غذاها را بچشد! همه نوع سالاد و دسر و نوشیدنی، انواع برنج و خورشت، انواع کوکو و غذاهای گیاهی، انواع سوپ، انواع کباب، ... همه و همه در خدمت مدیران حوزهی نفت، گاز و پتروشیمی! و البته نه فقط مدیران نفت، بلکه میهمانان هر همایشی که در مرکز همایشهای بینالمللی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران برگزار شود! قبل از اینکه دیسهای بزرگ برنج و کباب و ... به نصف برسند، خدمهی مخصوص به سرعت ظرفی دیگر جایگزین آن میکردند. همه «اذا بلغت الحلقوم» خوردند و شکمها انباشتند، ولی میزها همچنان مملو از انواع غذاها بود و احتمالاً ساعاتی دیگر سهم سطلهای زباله و گربههای شهر!
پردهی چهارم: کمی آنطرفتر، درست در مسیل مجاور بزرگراه شهید چمران (سلاماللهعلیه) مردمی هستند که کودکانشان با پای برهنه بر سنگلاخ میدوند...
خدمت خوب است، ولی ردای حکومت تنها بر شانههای یوسف دوام خواهد داشت...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: هستند امثال رجایی و احمدینژاد و ... که از اینگونه رفتارها بیزارند، ولی برای این برنامهها هم باید فکری کرد. آیا آبروی نظام در برابر میهمانان خارجی به چنین سفرههایی است؟ آیا گاندی که با شیر بُز از میهمانانش پذیرایی میکرد، آبروی هندوستان را برده است؟! مسیر را گم نکنیم!
-----> قبلهی حاجات منی لاسوگاس ... کعبهی آمال منی لاسوگاس! (کلیک کنید!)
-----> از دروغ دولت تا پنجرهفولاد!
-----> احمدینژاد و ادعای ارتباط با امام عصر (عج)!
پ.ن. (پیشنوشت): من یه عمّه بیشتر ندارم. تنها دختر خانوادهی پدربزرگم. خیلی برام عزیزه. شاید چون خیلی مهربونه و رنجهایی کشیده و امتحانهایی پس داده که اگه هر کدوم از ما میچشیدیم معلوم نبود بتونیم به سلامت ازشون عبور کنیم. داغ شهادت برادر عزیزش عشق عمّهم رو به خدا چند برابر کرد. داغ مادر مهربونش هم نتونست کمرش رو خم کنه. داغ علی پسر جوونش که توی یه حادثهی رانندگی در لباس مقدّس سربازی به شهادت رسید و ناکام از دنیا رفت هم ذرّهای از عشقاش به خدا کم نکرد. داغ پدر عزیزش که به محض بازگشت از زیارت حضرت زینب سلاماللهعلیها عارفانه از دنیا رفت هم فقط پلّهای شد برای نزدیکتر کردن عمّهی عزیزم به خدا ... و آخرین امتحانی که اون رو هم سرافرازانه سپری کرد، داغ فاطمه دختر جوونش بود که در یک قدمی خونهی بخت به طور باورنکردنی با سرطان خون پرپر شد. همه شاهدن که این زن باایمان، عارفانه در این مصیبتها صبر کرد و روز به روز رابطهش با خدا نزدیکتر و ملموستر شده. اینا رو گفتم که این پُست رو با توجّه بیشتری بخونین. آخه چند شب پیش که با عمّهم دیدار کردم، بعد از افطاری یه کاغذ به من داد و گفت این متن رو از روی تابلوی کنار اتاق عمل بیمارستان نوشتم. دیدم قشنگه، آوردمش تا شماها هم استفاده کنین.
و من نیز
مینگارم این سطور را
تا شاید
کسی
جایی
بخواند
و بلرزاند دلش را.
و نمیدانم
تراوش ذهن کیست.
ولی دانستم
که حرف دل عاشقان خدا را زده
و میدانم
که اگر شعفی عارفانه شما را دست داد
نسیم دعای خیرتان را
به خانهی عمّهی مهربانم خواهید دمید...
در رؤیاهایم دیدم با خدا گفتگو میکنم. خدا پرسید: در ذهنت چیست که میخواهی بپرسی؟ گفتم: چه چیز بندگانت، شما را سخت متعجّب میکند؟
خدا پاسخ داد:
* اینکه آنها از کودکیشان خسته میشوند و عجله دارند که بزرگ شوند، و بعد دوباره پس از مدّتها آرزو میکنند که کودک باشند.
* اینکه آنها سلامتی را از دست میدهند تا پول به دست آورند، و بعد پولشان را میدهند تا سلامتی را به دست آورند.
* اینکه با اضطراب به آینده مینگرند و حال را فراموش میکنند، بنابر این نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده.
* اینکه آنها به گونهای زندگی میکنند که گویی هرگز نمیمیرند و به گونهای میمیرند که گویی هرگز زندگی نکردهاند.
دوباره پرسیدم: به عنوان یک خالق میخواهی کدام درسهای زندگی را بندگانت بیاموزند؟
او گفت:
* بیاموزند که، آنها نمیتوانند کسی را وادار کنند که دوستشان داشته باشد.
* بیاموزند که، درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
* بیاموزند که، فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم، امّا سالها طول میکشد تا آن زخمها را التیام بخشیم.
* بیاموزند، ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد، بلکه کسی است که کمترین نیازها را دارد.
* بیامورند، که دو نفر میتوانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
من با خضوع گفتم: آیا چیز دیگری هست که دوست داری بندگان بدانند؟
خدواند فرمود:
فقط اینکه بدانند
من همیشه، همهجا هستم.
پ.ن. (پسنوشت): این ماه رمضان هم تموم شد. از خودم بابت بهرهای که بردم راضی نیستم. دعا کنید خدا عید فطر، عیدی منو لرزوندن دلم قرار بده...